یا فاطمه زهرا
یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:, :: 14:59 ::  نويسنده : جواد جوادی


مقدمه
تاريخ زندگي معصومان (ع) انباشته از رنج ها و حکمت هاست. رنج زندگي اين بزرگواران، اگرچه در اين دنيا ظهوريافته و نمودي دنيايي دارد، اما به بازتاب هاي آن که مي نگريم، ردپاي روشن و آشکار انگيزه هاي الهي، متعالي و فرادنيايي را در آن ها مي بينيم.
تاريخ عصمت، تاريخ رنج
رنج ها و خون دل خوردن هاي پيامبر عظيم الشأن اسلام (ص)- به حکم عقل و تاريخ و انصاف- ربطي به حکومت و سروري بر مردم نداشت بلکه پيامبر، مانند تمام رسولان الهي، غصه روح مردم را مي خورد که مبادا در مغاک فريبکاري هاي دنيا فروروند. در سوي ديگر تاريخ، علي (ع) را مي بينيم که حق الهي خود در باب حکومت را غصب شده مي بيند، اما آن گاه که در پي اقبال مردم، آن را در کف خود مي بيند، براي خود و خان ومان خود همان را مي خواهد و مي پسندد که براي معمولي ترين مردمان.
توجه کنيم که اين همان علي است که مي گويد: اگر پرده هاي غيب به يک سو رود، به اندازه مثقال ذره اي بر يقين من افزوده نخواهد شد. او- با آن جبروت الهي- حکومت را، اگر به احقاق حقي يا فرو کوفتن باطلي
نينجامد، از کفش پاره اي بي اهميت تر مي داند. امام با اين همه، به خاطر خدا و ارزش ها، خود را به رنج مي افکند و از تعهد و مسئوليت نمي گريزد و سرانجام، جان بر سر پيمان مي گذارد. در اين سوي تاريخ، حسن و حسين (ع) ايستاده اند: ميراث داران راستين پدر در رنج بردن ها و فضيلت ها. امام حسن مجتبي (ع) از نابخردي، بي مسئوليتي و نامردمي آن به اصطلاح يارانش، کوه هاي رنج بر شانه داشت و سرانجام ايشان، همان شد که شد: شرحه شرحه راه سپردن در بيابان رنجي که او را به افق هاي بي پايان شکوه و تعالي پدرانش پيوند مي داد.
حسين را ببينيد که در متن تاريخ شکوه و رنج ايستاده است. اين رنج البته براي او نهايي ترين مرحله زيبايي
و آرمان است. حسين (ع) خود را بر «حق» مي داند و دشمن را تزوير و «باطل»، و حق با باطل اگر کنار بيايد، «انسان» بي معنا مي شود. و چنين است که او امام انسان است. او از خود مي گذرد، از دوستان، از برادر، و اهل بيت رسول (ع) را آشناي آن بيابان هاي غريب مي بيند، رنج مي بيند و رنج مي بيند، اما به ميراث دارانش آموخته است که بلا را جز زيبايي نبينند: «و ما رأيت الاجميلا». تاريخ کربلا را که بشکافيم، مي بينيم اگرچه لبريز حماسه و شکوهمندي است، اما آن رنج بردن هاي آگاهانه و ارزشمدارانه هم در آن کم نيست و چنين است که کربلا، کرب «بلا» است. گوهرهاي ديگر نيز در اين «خاندان» چنين اند: فراز و نشيبي انباشته از سختي و پايداري و هواداري حق.
                                   

 

                                         آينه در آينه

در متن تاريخ حماسه هاي اشکبار و خونين اما «مادر پدر» ايستاده است: زن، زهرا، نورچشم رسول، نماد مهر و قهر الهي، دست لطيف لطف بر سر امامت و ولايت، و تنها چنان حق. بدانيم که خشم و خروش فاطمه (س) نه براي تکه اي زمين که از پدر به ميراث رسيده است، نه براي خود، نه از سر کينه به اين و آن، نه از سر من خواهي، که ريشه در «حق خواهي» دارد، و او خود شاخه اي پر برگ و بار از شجره حق و حقيقت است؛ همان درختي که ريشه اش استوار در زمين است و شاخه هاي گرانبارش
سر بر آسمان مي سايد؛ شجره اي که نه اين سويي و آن سويي، بلکه آسماني است: «الم ترکيف ضرب الله مثلا کلمه طيبه کشجره طيبه اصلها ثابت و فرعها في السماء» (ابراهيم/24). رنجهاي زهرايي، آغاز همه آن حماسه هاست که خود را گاه در تنهايي و شکيب شکوهمند همسر نشان داد و گاه خود را در خون پسر.
پس فاطمه (س) اگرچه فاطمه است، اما وقتي دست غيب از آستين تقديرهاي حماسي و خونين درآيد، فاطمه در دوازده نور نوراني ديگر تکثير مي شود؛ چندان که آينه در آينه مي نشيند، آسمان، زميني مي شود، زمين زيبا مي شود، زيبا زيباتر مي شود. و فرشتگان خداوند با اطمينان به زمين مي نگرند.

 

 

                                 سلام و شهادت

... و سلام بر تو اي حوري پرده نشين ملکوت، اي پدرت کهکشان نورهاي رباني، اي همسرت اسطوره بي مثال خنده و شمشير، اي پسرانت برآمده از پس پشت پدران شامخ و مادران مطهر،
اي پاک ترين، اي ايمان، اي صداقت، اي شاهد، اي شهيد اشهد انک قد اقمت الصلوه وآتيت الزکاه وامرت بالمعروف ونهيت عن المنکر و جاهدت في الله حق جهاده..
ميلاد
رسول خدا با امير مؤمنان که درود خداوند بر آنان باد! و عمار، عباس، حمزه و تني چند از اصحاب، گردهم نشسته بودند که ناگاه جبرئيل در هيأتي بس باشکوه که کم تر بدين شکل و ابهت بر رسول خدا (ص) نازل مي شد، فرود آمد. بزرگي او شرق و غرب هستي را فرا گرفته بود و اين نزول و فرود خود حکايت از خبري ارجمند داشت:
«اي رسول ما، از خديجه کناره گيري کن...» اين هجران و فراق بر پيامبر (ص) که خديجه را بسيار دوست مي داشت، گران و سنگين است. چگونه خديجه را نبيند او که يار تنهايي ها و انيس بي کسي هاي اوست؟ اما فرمان خداست، بايد اطاعت کند. به سراي فاطمه بنت اسد مي رود و چهل روز را به عبادت و روزه و مناجات مي گذراند و در اين بين نيز براي خديجه پيامي سراسر محبت و دلدادگي مي فرستد که: «نگران مباش! اين جدايي به دستور خداست...» و دوباره فرشته وحي فرود مي آيد: «اي رسول خدا! براي دريافت هديه اي الهي آماده باش.
اين تحفه رباني که جبرئيل نيز از آن خبر ندارد، چيزي جز نور تابناک زهرا- عليها السلام- نيست و خديجه
چلچراغ اين نور رباني است که آن را در اندرون خود جاي مي دهد و روزان و شبان با او به گفت وگو مي نشيند و اين سان فاطمه (ع) با همه عظمتش پاي بر زمين خاکي مي گذارد.» (الانوار البهيته، ص 17)

 

                                   نام ها

 

 
اما بشنويد از آنچه پيش از اين تولد خاکي بر فاطمه (ع) گذشته است. امام صادق (ع) در پاسخ جابر که مي پرسد: چرا حضرت فاطمه (ع) را «زهرا» مي نامند، مي فرمايد: «آنگاه که خداي بلندمرتبه فاطمه را از نور بي کرانگي خويش آفريد، آسمان ها و زمين به نور زهرا تابناک شدند تا آنجا که فرشتگان نيز چشمان خود فرو بستند و بر عظمت خداي به سجده افتادند.»
(بحارالانوار 43 /12). و فاطمه را جز نام زهرا، نام هاي فراوان ديگري است مانند: صديقه، مبارکه، طاهره و... که هر يک بيانگر جلوه اي از تجليات بي شمار اين بانوي خدايي است. (بحار 43 /10)
او، «فاطمه» است چون آکنده از علم و دانش است و نيز از ناپاکي به دور است. (بحار 43 /13)
او، «صديقه» است زيرا راستگويي ويژگي برجسته اوست تا آنجا که عايشه نيز مي گويد: هيچ کس را راستگوتر از زهرا به جز پدرش نيافتم. (کشف الغمه 1 /463)
او، «مبارکه» است زيرا که نسل او در افزايش و فزوني است (بحار 43 /22)
او، «طاهره» است زيرا از هر پليدي پاک است (بحار 43 /15)
و قرآن نيز مي فرمايد: «انما يريدالله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيرا.» (احزاب/33)
او، «محدثه» است زيرا فرشتگان الهي بر او فرود مي آمدند و همان گونه که با مريم سخن مي گفتند با او
نيز سخن مي گفتند (بحار 43 /78)
او، «راضيه» است زيرا در همه دشواري ها شکيبايي کرد و به قضاي خداوندي راضي بود و نيز مرضيه است زيرا خداوند و رسول او از فاطمه (ع) راضي هستند. (بحار 43/10)
و او... آيينه تمامي خوبي ها و سرسلسله همه نيکي هاست. و شگفتا! از بزرگي زهرا و مکانت او نزد خداوند که رسول خدا (ص) درباره او مي فرمايد: «ان الله ليغضب لغضب فاطمه و يرضي لرضاها» خداوند از خشم فاطمه خشمناک مي شود و به خشنودي او خشنود مي شود (اعلام الوري، 149). يکي از برترين مقامات سالکان و عارفان توحيدي، مقام رضاست. عارف در اين مقام هر آنچه بر او مي رود، مي پسندد و بدان راضي است و در پي خشنودي خداوند، او نيز خشنود است. «رضي الله عنهم و رضوا
عنه» (مائده 119) خدا از آنها راضي است و آنان نيز از خداوند خشنودند. ولي بنگريد اوج مکانت زهرا (ع) را که خداوند در پي رضايت او راضي مي شود و در پي خشم او خشمناک مي گردد. اگرچه ذات خداوندي از هر گونه انفعال و تأثر از مخلوقات خويش، مبراست ولي چگونه است که خشنودي و خشم او در پي خشنودي و خشم فاطمه (ع) است و اين سير بازگفته در کلام رسول، بيانگر يگانگي رضايت و خشم او با رضايت و خشم خداوندي است و اين راز اتحاد، در ديگر فضائل و کمالات او و خاندان پاکش
نيز جاري و ساري است.
زهرا- سلام بي پايان خداوندي بر او باد- در کلام وحي الهي نيز جلوه هايي بس نوراني و تصاويري بس خيره کننده دارد. بنگريد به پرشمار روايات شيعي و غيرشيعي که برخي آيات قرآن را بر او منطبق دانسته و يا نزول آنها را در شأن فاطمه بيان کرده اند. امام صادق عليه السلام در تفسير سوره قدر مي فرمايد: «الليله فاطمه و القدر الله فمن عرف فاطمه حق معرفتها فقد ادرک ليله القدر»... (تفسير فرات الکوفي، 581). شب همان فاطمه است و قدر، خداست. پس کسي که فاطمه را آن گونه که هست بشناسد، شب قدر را درک کرده است. آيه تطهير، سوره کوثر، آيه نور، آيه مباهله و برخي ديگر از آيات، تصاوير وحياني خداوندي از زهرا و خاندان پاک اوست که پاره اي روايات معصومان حکايتگر آنها هستند. (نگاه کنيد به تفسيرالبرهان، نورالثقلين) و رسول خدا- صلي الله عليه و آله- نيز بارها و بارها تصاويري شگرف از اين آفتاب پرمهر با تعابيري بلند و قدسي در برابر چشم ديگران ترسيم کرده است. در جايي مي فرمايد: «فاطمه، پاره تن من و قلب من است» و نيز گاهي او را جاني که در بين دوپهلوي خويش است، معرفي
مي کند (کشف الغمه، 1 /466). «فاطمه بضعه مني و هي قلبي و روحي التي بين جنبي فمن آذاها فقد آذاني و من آذاني فقد آذي الله» (الانوار البهيه/20) و زماني او را مادر خويش مي شمارد (فاطمه ام ابيها).
گاهي مي فرمود: «فاطمه گران قدرترين انسان ها نزد من است». گاه دربرابر ديگران به احترام او مي ايستاد و فراوان مي شد که او را مي بوسيد و مي فرمود: «هرگاه مشتاق بوي بهشت مي شوم، فاطمه را مي بويم.» (همان/20) او دارنده مصحف است و از چشمه علم الهي سيراب و بر هر آنچه در تمامت هستي مي گذرد، آگاه است (بحارالانوار، ج43/80). زهرا نزديک ترين کس به رسول خداست. او همسر امير مؤمنان و مادر مهربان امامان است. او برترين زنان و سرور همه زن هاي گيتي از ابتداي خلقت تا پايان آفرينش است. او شبيه ترين انسان ها به رسول خدا از جهت گفتار و رفتار است (الانوار البهيه، 20) و اين همه و جز اينها، گوشه اي از فضائل اوست که به گفت آمده و در دسترس ماست.


 

                                پس از پدر

 

ولي دريغ و درد که با اين همه بزرگي، پس از مرگ پدر بر او چه گذشت؟ او که خود رنجديده سال هاي تبعيد و مهاجرت و جنگ و جهاد بود، اکنون دوباره در «غوغاي بيعت» در چه ستمي گرفتار است. از يک سوي، سوگ پدر با آن همه دلدادگي به او و از ديگر سوي، غم جانکاه ظلمي که بر علي (ع) مي رود. اين همه مردانگي و شکيب از اين بانوي بي نشان، حکايت از جاني ارجمند و ايماني کران
ناپيدا مي کند، که در پايان نيز جان خويش بر سر دين پايدار پدر نهاد.
آيا اگر آنچه بر فاطمه رفت در برابر ديدگان رسول خدا (ص) مي بود، چه مي کرد؟ آيا همان نمي کرد که با هبار بن اسود کرد؟ ابن هشام تاريخ نگار مشهور مي نويسد: «زينب دختر پيامبر (ص) همين که از مکه به سمت مدينه هجرت مي کرد تا خويش را به پدر برساند، قريش از هجرت او آگاه شدند و گروهي را در پي او روان کردند. هبار بن اسود براي ترساندن و بازگرداندن زينب، نيزه اي به سوي هودج او پرتاب کرد که باعث ترس او شد و به همين خاطر فرزندي که باردار او بود، از دست داد. رسول خدا (ص) پس از شنيدن اين خبر گروهي را براي رزم اعزام کرد و بدان ها دستور داد هر کجا هبار و همکار او را يافتيد بکشيد.» (سيره النبويه، ج 2 /654)
اکنون فاطمه در واپسين لحظه هاي حيات دنيايي خويش است، به تنها ياور خود و تنها ولي خدا سفارش مي کند:
«در مرگ من هيچ کس از آنها که به من ستم کردند خبردار مکن، آنان و ياوران آنها بر جنازه من نماز
نگزارند. مرا در شب به خاک سپار آنگاه که ديدگان همه به خواب است...» (الانوار البهيه، 22) و سپس در آخرين لحظه ها گريست و علي با دلي سوزان از او پرسيد: «اي بانوي من چرا گريه مي کني؟» فرمود: «گريه مي کنم به خاطر آنچه بر تو پس از من مي رود» و علي او را دلداري مي دهد و مي فرمايد: «همسرم! گريه نکن به خدا سوگند که اين ستم ها در کنار عنايات ذات خداوندي، بس خرد و ناچيز است.»

 

                                  وداع

 

 

 

پس از شهادت زهرا- عليها السلام- علي آن گونه کرد که فاطمه خواسته بود. تنها با دو پسر و دخترانش به همراهي فضه و اسما و تني چند از اصحاب خاص خود همانند سلمان و ابوذر بر او در تاريکي شب نماز خواندند و او را دفن کردند؛ همين که علي (ع) دستان خويش از خاک برگرفت، اندوهي سخت و جانکاه بر او هجوم آورد و اشک بر چهره اش جاري شد. رو به سوي محبوب ديرين خود حضرت محمد (ص) کرد و گفت: «سلام بر تو اي رسول خدا، سلامي از من و از دخترت که اکنون در کنار
تو آرميد، او که چه زود به تو پيوست.
اي رسول خدا من که در مرگ دخترت بي تاب شده ام و شکيبايي ام کم شده است. تنها آرام بخش من يادآوري بزرگي فقدان تو و مصيبت جانگداز توست آنگاه که من خود تو را در قبر نهادم... اي رسول خدا (ص) وديعه گرانبهاي تو اکنون به سوي خودت بازگشت و آنچه نزد من بود اينک پيش توست. ولي اندوه من هميشگي است و شب هاي من به بيداري خواهد گذشت تا اينکه من نيز نزد شما آيم و در سرايي که شماييد من نيز آرام گيرم. اي رسول خدا (ص) از دخترت بپرس و اصرار کن تا بگويد که چگونه امت تو دست در دست هم به او ستم کردند و باز از او بخواه تا بگويد و روزگار هنوز دور نشده و ياد تو هنوز زنده است... سلام بر شما هر دو، سلام وداع کننده اي که نه بدگمان است و نه ملول. اگر از قبر شما دور شوم به خاطر خستگي نيست و اگر بمانم به خاطر بدگماني به پاداشي که خداوند به صابران مي دهد، نيست.» (نهج البلاغه، خ، 202 الامالي، مفيد، ص 281)

 

 

منبع : برگرفته از نرم افزار ریحانه ((محصول مرکزتحقیقات حوزه علمیه قم ))

یک شنبه 3 مهر 1390برچسب:آخرین دعا, :: 14:46 ::  نويسنده : جواد جوادی

آخرين دعاي فاطمه و مهر او بر امت اسلامي
فاطمه زهرا «عليها السلام» از طائفه ذاکرين خدا و نيايشگران هميشگي او بود.
در لحظه‏هاي واپسين دست بر دعا و زبان به ذکر خدا مشغول داشته بود امّا باز در اين آخرين دعا محبّت خدائي او مشمول شيعيان و پيروان اسلام بود و در حقّ گناهکاران و خطاپيشه‏گان امت اسلامي دعا مي‏کرد و طلب مغفرت براي آنان از بارگاه خدا داشت.
اسماء، همسر جعفر طيّار نقل مي‏کند که در لحظه‏هاي پاياني عمر حضرت زهرا «عليها السلام» متوجّه آن بزرگ زنان عالم بودم، ابتدا غسل کرد و لباسها را عوض کرد و در خانه مشغول راز و نياز با خدا شد.
جلو رفتم، فاطمه «عليها السلام» را ديدم که رو به قبله نشسته، و دستها را به سوي آسمان برآورده، چنين دعا مي‏کند:
قالَتْ: اِلهي وَ سَيِّدي اَسْئَلُکَ بِالذَّيِنَ اصْطَفَيْتَهُمْ وَ بِبُکاءِ وَلَدَيَّ في مُفارَقَتِي اَنْ تَغْفِرَ لِعُصَاةِ شيعَتِي وَ شيعَةِ ذُرِّيَتِي.
[پروردگارا! بزرگوارا! به حق پيامبراني که آنها را برگزيدي و به گريه‏هاي حسن و حسين در فراق من، از تو مي‏خواهم گناهکاران شيعيان من و شيعيان فرزندان مرا ببخشائي.

                                        

                                          آخرين روز!

پايان حيات شمع پيداست؛
و به گونه‏اي ديگر مي‏تابد؛
و شايد نيز فروزانتر!
و آن روز،
نيز، فاطمه، شمع وجودش،
در پيش چشمان مولاش علي، چنين مي‏نمود!
و خود نيز بدادش خبر که:
علي جان!
بدرود خواهمت گفت، اي جان من،
و نيز جهان را،
همين امروز!
وه! چه بي‏تاب شد علي!
و گويي که همه چيزش به سنگ مي‏خورد!
آه! فداي چشم‏هاش،
که اشک‏هاش،
چه با حيرت و شگفت فرومي‏چکيدند!
آري،
علي،
خوانده نبود،
اينجاي داستان را!
چه بايدش مي‏کرد؟!
و يا که مي‏توانست نمودن؟!
وايم! چه غريبانه گفت، همه را، که دمي چند تنهايشان گذارند،
تا که بنشينند،
و نيز بشنوند،
شنيدن‏هاي واپسين را!
و همه نيز چنين بنمودند،
و آن دم،
سقف بظاهر کوچک خانه فاطمه،
فاطمه را، و علي را، در زير چتر خويش ميزبان بود!
به ناگاه فاطمه‏اش گفت:
علي جان!
در اين کوتاه ايام بودن،
بودن من با تو،
با تو به «صدق» بودم،
و هيچ خيانت را ننمودم،
و نه مخالفتي،
نه چنين بوده است، آيا؟!
و علي آن نشسته‏ي شکسته،
در آن غروب غريبي،
که برايش گفتن، حتي اندکش، چه سنگين مي‏نمود، گفت: معاذ الله!!!
فاطمه جان!
پناه بر خدا!
تو کجا و خيانت؟!
تو کجا و خلاف؟!
به خدايم، که تو، بس گرامي بودي!
و چه خداي ترس!
و قد عز مفارقتک و فقدک!
فاطمه‏ام!
دوري،
جدايي،
از تو،
اي گرانمايه! بسي بر من گران است!
اما چه مي‏توانم کرد؟!
الا انه امر لابد منه،
امر خداوند است،
و نه از آن گريزي!
و قد عظمت وفاتک و فقدک،
فانالله و انا اليه راجعون!
فراق تو،
و فقدانت، چه سهمگين است!
و من به خداي پر مهر پناه مي‏آورم، از اين انبوه اندوه،
و چه سوگ بزرگي است، اين!
و آنگاه لرزان و پر ارتعاش فاطمه‏اش را گفت:
به يقين باش که علي مرد وفاست،
و به انجام خواهمش رسانيد آنچه مرا بازگويي،
و بر خواهش خويش نيز برمي‏گزينم،
گو که چه دشوار آيد!
آري، هر چه خواهي بگو، مي‏شنوم و مي‏شود!
و فاطمه‏اش نيز گفت:
ارزانيت بدارد خداي پر مهر، اي بزرگمرد!
آنهم شکوهمندترين پاداش‏ها!
علي جان!
مي‏خواهم تو را،
و به جد،
و بر آن نيز بسي اصرار، که:
نه «عمر»،
و نه «ابوبکر»،
و نه آنان که تابعند آنان را،
آري، هيچکدام،
در نماز،
بر پيکر من،
نبايست که حاضر آيند!
آه! دخترم، گفتم نماز!
هنوزم در ياد است،
غربت را،
همه‏اش،
که آن شب بنشسته بود، سينه علي را،
و گويي که نبود،
در خاطرش،
جز ياد آن قامت خم،
و ابروي‏وار فاطمه‏اش!
حيرتا!
گويي که محراب به فرياد بود!
و نبود علي را هيچ تحمل!
در نمازم خم ابروي تو در ياد آمد
حالتي رفت که محراب به فرياد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو ديدي، همه بر باد آمد
تمام!
اما، ناتمام!



درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان یا فاطمه زهرا و آدرس yafateme.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 10
بازدید کل : 1594
تعداد مطالب : 7
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1